ایلمان همه زندگی فرنازایلمان همه زندگی فرناز، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

***ایلمان سمبل یک ایل***

*فرشته کوچولوی من*

سلام فرشته کوچولوی مامان... پسرم امروز رفته تو 28 هفته و مامان کلی ذوق میکنه که این هفته ها دارن تند تند تموم میشن و دیدن پسر کوچولوم نزدیکتر.... نمیدونی مامانی باز چه سرمایی خوردهرفتم دکتر و بازم بهم امپول داد...یه وقت فکر نکنی مامانی بی ملاحظه اس و نمیتونه ازت مراقبت کنه آخه اول باباییت مریض شد و بعدم سرایت داد به من.... راستی پسرم مامان بزرگت و مامان جونت اسمشون واسه مکه دراومده...درسته خیلی خوشحالم ولی تورشون گفته اواخر خرداد یا اوایل تیر جا داریم و منم میترسم واسه به دنیا اومدن تو نتونن برسن ...ولی مامانی گفت اگه بیفته اون موقع نمیریم... اگه برن مطمئنم اونقد واست سوغاتی میارن که نگوووووووووووووووووووووووووو &nbs...
31 مرداد 1392

*21 هفتگی پسر گلم*

سلام پسر عزیزم...خوبی فرشته کوچولوی من؟؟؟اره حتما خوبی چون چند روزه که دارم تکونای قشنگتو حس میکنم وای که چه حس خوبیه پسرکم   وای پسرم نمیدونی مامان این روزا چه شکمی وا کرده البته بیشترش تقصیر باباییته که  هی میگه بخور بخور بخور منم که چون خیلی حرف گوش کنم هم واسه ناهار حسابی برنج میخورم هم واسه شام...تا الانم 6 کیلو اضافه کردم ولی دیگه نمیخوام بیشتر از 15 کیلو چاق بشم چون میدونم تو هم مثل بابایت از زنای چاق بدت میاد واسه همین میخوام رو فرم بمونم که به مامانت افتخار کنی پسرکم نمیدونم چرا بدنم اینقدر حساس شده و تا یه باد از بغل گوشم رد میشه سرما میخورم زودی ...تا الانم دوبار رفتم دکتر و دارو دادن ولی میترسم واسه پسر...
31 مرداد 1392

*اسمت مبارک پسرم*

سلام پسرک نازنینم...صبحت به خیر مامانی.پسرم از اینکه تا الان بدون اسم بودی معذرت میخوام...اخه من و بابایی میخواستیم اسمی رو برات انتخاب کنیم که هم اولا ترکی باشه دوما معنیش خوب باشه...بالاخره بعد از کلی گشت تو اینترنت و پرس و جو و کتاب خریدن و هزار جور استخاره تصمیم گرفتیم اسمتو ا ی لمان (سمبل ایل) بذاریم...امیدوارم در آینده از انتخاب ما خوشت بیاد پسرکم...باباییت خیلی به اسم حساسه و دوس داره اسم پسرش تک باشه...اسمت مبارک پسرم   ...
31 مرداد 1392

*گل پسر مامان و بابا *19 هفته*

سلام پسر گلم...صبحت بخیر مامانی پسر عزیزم دیروز من و بابایی رفتیم سونو گرافی دکتر بابالو آقا دکتر بهمون گفت که یه کاکل زری خوشگل تو دلت داری...نمیدونی من و باباییت چقدر خوشحال شده بودیم مخصوصا بابایی داشت از خوشحالی بال در میاورد...جیگر مامان از اونجا رفتیم بازار واسه خرید ...بابایی واسه شیرینی هممونو برد یه رستوران خوشگل و با هم ناهار خوشمزه ای خوردیم و بعد رفتیم واست کلی خرید کردیم...امیدوارم که از سلیقمون خوشت بیاد پسرکم... ...
31 مرداد 1392

***پدر و همسر عزیزم روزتان مبارک***

       ایلمان عزیزم این اولین ساله که روز پدر رو با تو جشن میگیریم امسال چه شیرین بود با دست تو کادو دادن....چه شیرین بود بوسه بر گونه پدر نهادن.... دست ایلمان تو دست پدرش   ای فدای روی همچون ماه تو گشته ام من واله و شیدای تو تکیه گاه من تویی هان ای پدر ای پدر کی میشوم همتای تو؟ گر تو می بینی که شعری گفته ام دوست دارم پا گذارم جای تو گرچه می نتوان که جا پایت گذاشت لیک رسوا می شود بدخواه تو آب دریا را اگر نتوان کشید میتوان نوشید از دریای تو ای پدر با من بگو درد دلت تا که من مرهم نهم غمهای تو ای پدر پشت و پناه من تویی پشت من گرم است از گرمای تو ای پدر خونی که در پود من است قطره ...
11 مرداد 1392

اولین مطلب واسه نی نی نازم...

سلام مامانی...خوبی عشق من؟؟؟عزیزکم این اولین مطلبیه که دارم واست مینویسم...راستشو بخوای نمیدونم باید چی بگم جر اینکه من و بابایی خیلی دلتنگتیم...روزارم میشماریم که هر چه زودتر بیای تو بغلمون...خلاصه اینکه عاشقتیم مامانی عزیزم من و بابایی 2.5 ساله که ازدواج کردیم...خیلی همدیگرو دوس داریم اونقد تو این 2.5 سال بهمون خوش گذشت که یادمون رفته بود یه نینی خوشگلم باید بیاریم و این زندگی شیرین رو شیرینترش کنیم هر چقدرم که تنهایی به ادم خوش بگذره باز جای خالیتو احساس می کردم و به بابایی پیشنهاد دادم که یه نی نی نازم بیاریمو..... تا اینکه 8 ابان ماه فهمیدم که باردارم و خدا جون زود دعامو مستجاب کرد خدا جونم عاشقتممممممممممممممممممممممممممم ...
30 شهريور 1391

فرشته کوچولوی من

جیگر مامان الان 17 هفته شه و هفته ی بعد قراره منو باباییت بریم سونو گرافی و خانوم دکتر بهمون بگه که جنسیتت چیه...البته واسه من و باباییت اصلا این چیزا مهم نیست...عزیز من تو فقط سالم بیا تو بغل من و بابایی این واسمون کافیه   خانوم دکتر بهمون گفته قراره تیر ماه بیای بغلمون...شیطونی نکنی بخوای زودی بیایییییییی     ...
1 بهمن 1390